آیه شریفه « إِیَّاکَ نَعْبُدُ وَ إِیَّاکَ نَسْتَعینُ » ؛ دلالت بر بُطلانِ جبر و تَفویض دارد :
زیرا هنگامی که میگوییم : « ایاک نَعْبُدُ » ( تنها تو را میپرستیم ) ، پس داراى اختیار هستیم ، نه مجبور.
این که گوئی این کنم ، یا آن کنم
خـود دلـیلِ اختیـار است ای صَنَـم
و چون میگوییم: « ایاک نَسْتَعِینُ » ( تنها از تو یارى میجوئیم ) ، پس نیاز به او داریم و امور ، مطلقاً به ما تفویض ( واگذار ) نشده است.
این نه جَبر ، این معنیِ جَبّاری است
ذکـــرِ جَبّـاری ، بـرای زاری است
تفصیل بحث در ادامه مطلب
به بیان دیگر، در این آیه ، فعل عبادت ( بندگی ) و استعانت ( یاری خواستن ) به بنده نسبت داده شده است ، لذا این آیه نظریه جبر را رد میکند ، از طرفی کمک ، یارى و نیروىِ بر انجامِ کار را از خدا میخواهد ؛ از اینرو ، نظریه ی تفویض را رد میکند.
همچنین میتوان گفت که « إِیَّاکَ نَسْتَعین » به تنهایی جبر و تفویض را نفی میکند .
زیرا اگر زندگی انسان در مسیری از پیش تعیین شده و تخلف ناپذیر مشخص شده باشد ، کمک خواستن از خدا چه معنایی خواهد داشت ؟!
و نیز اگر بعد از خلقت ، تمام امور ، مُطلقاً به خودِ انسان ، واگذار شده و خدا هیچ دخالتی در تعیینِ سرنوشتِ انسان نداشته باشد ، معنای یاری خواستن از خدا بیهوده و لغو ، خواهد بود ؟
فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَ لٰکِنَّ اللَّهَ قَتَلَهُمْ وَ مَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَ لٰکِنَّ اللَّهَ رَمَى وَ لِيُبْلِيَ الْمُؤْمِنِينَ مِنْهُ بَلاَءً حَسَناً إِنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ ﴿الأنفال، 17﴾
و شما آنان را نكشتيد ، بلكه خدا آنان را كُشت . و چون [ ای پیامبر بسوی دشمن تیر ] افكندى ، ( درحقیقت ) تو ( نبودی که تیرمی افكندى) ، بلكه خدا بود که تیر می افكند تا بدين وسيله مؤمنان را به آزمايشى نيكو بيازمايد که قطعاً خدا شنواى داناست .
در قرآن ، آیات فراوانی دلالت بر حقانیت مذهب تشیع و از جمله ، اعتقاد صحیح درمورد سرنوشت انسان ( أمرٌ بينَ أمرَين ) وجود دارد که آیه ی فوق نیز ، از همین دسته می باشد .
در آیه ی مزبور در عین اینکه فعلِ ( کُشتن و به قتل رساندن) به مسلمانان نسبت داده می شود ، تحقق آن به خدا انتساب یافته و در ادامه خطاب به پیامبر ( ص ) نموده ، می فرماید :
آن زمان که تو بسوی دشمن تیراندازی می کردی ، در حقیقت ، این خدا بود که بسوی دشمن تیر می افکند .
گر چه تیر از کمان همی گذرد
از کمـانـدار بینـد اهــل خِــرَد
تبصره :
تفویض : در اصطلاح به این معنی است که خداوند بطورِ مُطلق ، کارها را به انسان سپرده باشد و مانند سنگی که در هوا پرتاب شده و تدبیرِ امور ، ( نعوذ بالله ) از دستِ خدا خارج شده باشد .
جبر : در اصطلاح به این معناست که انسان هیچگونه اراده ای در تعیین سرنوشت خود نداشته باشد و سرنوشت او از قبل رقم خوده و تعیین شده و او مانند آتشی که می سوزاند و نمی تواند که نسوزاند در مسیر زندگی گام بر می دارد .
عده ای از اهل تسنن ( معتزله ) معتقد به اختیار مطلق برای انسان بوده و گروه دیگری از اهل سنت ( اشاعره ) بر این باورند که انسان ، مجبور است نه مختار .
شیعیان به برکت تعالیم عالیه ی اهل بیت عصمت و طهارت ( ع ) ، براین باورند که انسان ، نه کاملاً مجبور و نه مطلقاً مختار است ، بلکه حقیقت ، چیزی میان جبر و تفویض بوده که به این اعتقاد اصطلاحاً ( أمرٌ بينَ أمرَين ) گفته می شود و آن برگرفته از حدیث معروفی از امام صادق علیه السلام می باشد.
عن المُفَضَّلِ عن الإمامِ الصّادقِ عليه السلام : لا جَبرَ ولا تَفويضَ ، ولكنْ أمرٌ بينَ أمرَينِ .قالَ : قلتُ : ما أمرٌ بينَ أمرَينِ ؟ قالَ : مَثَلُ ذلك مَثَلُ رجُلٍ رأيتَهُ على معصيةٍ فنَهَيْتَهُ فلَم يَنْتَهِ ، فتَرَكتَهُ ففعلَ تلكَ المعصيةَ، فليسَ حَيثُ لَم يَقْبلْ مِنكَ فَتَركْتَهُ كُنتَ أنتَ الّذيأمَرتَهُ بالمعصيةِ .
از مفضل نقل شده که امام صادق عليه السلام فرمودند : نه جبر است و نه تفويض بلكه امرى است ميان اين دو .
پرسيدم : امر ميان اين دو چيست؟
فرمود : براى مثال مردى را مى بينى كه گناه مى كند و تو او را از آن باز مى دارى اما او نمى پذيرد و تو به حال خود رهايش مى كنى و او گناه خود را انجام مى دهد. پس، چون او به نهى تو اعتنايى نكرده و در نتيجه، به حال خود رهايش كرده اى نبايد گفت كه تو او را به گناه دستور داده اى.( اصول کافی ج 1 کتاب توحید ص 224 )
سخن پایانی اینکه :
1- بنده ای به خدا گفت :
اگر سرنوشتِ مرا از قبل نوشته ای ، پس چرا دعا کنم ؟
خدا گفت : شاید نوشته باشم ، هرچه دعا کردی همان تحقق یابد ! ...
2- حکیمی را گفتند :
زندگی به ( اجبار ) است یا به ( اختیار ) ؟
پاسخ داد : امروز را به اختیار است تا چه بکارم ، ولی فردا به اجبار است ،
چراکه در آخرت باید به اجبار دِرو کنم ، آنچه را که امروز ( در دنیا ) به اختیار کاشته ام .
سرنوشت :
جان میدهم به گوشه ی زندانِ سرنوشت
ســر را بـه تازیـانه ی او خــم نمی کنـم!
افسوس بر دو روزه ی هستی نمی خورم
زاری بر ایـن سراچـه ی ماتــم نمی کنـم
ای سرنوشت ، از تو کجا می توان گریخت ؟
مـن راهِ آشیـانِ خــود از یــاد بـرده ام
ای سـرنوشـت ، مَـردِ نبردت منـم بیـا !
زخمـی دگــر بزن که نیفتاده ام هنوز
شادم از این شکنجه ، خدا را ، مَکُن دریغ
روحِ مـرا در آتـشِ بیـداد خود بسـوز !
ای سرنوشت ، هستی من در نبردِ توست
بر مـن ببخـش زندگــی جـاودانه را !
منشین کــه دستِ مـرگ زبندم رها کند
محکـم بـزن بـه شـانه ی مـن تازیانـه را