تار و پودِ هستیم بر باد رفت اما نرفت
عاشقی ها از دلم ، دیوانگی ها از سرم
شمعِ لرزان نیستم تا مانَد از من اشکِ سرد
آتشی جاوید باشد در دلِ خاکسترم
سرکشی آموخت بخت از یار ، یا آموخت یار
شیوه ی بازیگری از طــالعِ بازیگرم ؟
خاطرم را اُلفتی با اهلِ عالم هیچ نیست
کز جهانی دیگرند و از جهانی دیگرم
**********